چهل تکه دوزی برای فرزندانم

آن روزها

1396/4/19 11:20
نویسنده : مامان
21 بازدید
اشتراک گذاری

آن زمانی که آرزو داری برای فرزندت چیزهای قشنگ درست کنی، بدوزی، ببافی به دلیل نداشتن امکانات نمی توانی. کارمندی. توان مالی و امکاناتش را نداری. انگیزه نداری. بچه اتاقی ندارد که بتوانی برایش پرده و روتختی و سیسمونی درست کنی. همه ی ذوق و علاقه ات می شود یک گهواره و عزیزی که به تو چسبیده و شیر می خواهد. بیخیال همه چیز می شوی. تمام دنیای توست و تو می توانی تمام زندگیت را در او ببینی. دیگر چه اهمیتی دارد که در و دیوار اتاق قشنگ باشد یا نباشد. عروسک باربی در دکور باشد یا نباشد. تخت باشد یا نباشد. حاضری در بدترین شرایط باشی اما او در آغوشت باشد. زمان می گذرد. آنچه در توان داری انجام می دهی تا او شاد باشد. تا او داشته باشد آنچه را تو نداشتی. تا او لذت ببرد از زندگی. تا او بتواند به بهتر بودن بیندیشد. برود و برسد. بارها به او گفتی از شانه های من بالا برو، برو برس. برو ببین. من از طبقه ی پایین جامعه هستم اما تو از شانه های من بالا برو و ببین آن سوی شکاف ها را . ببین مردم چه گونه زندگی می کنند. ببین و تلاش کن با برسی به آنچه دوست داری و لیاقت توست. زمانی که دستت رسید و از شکاف رد شدی. بر نگرد. نخواه که ما هم بیاییم. تو برو. پشت سرت را هم نبین. برو. برو 

رسیدن تو آرزوی من است. آرزوی هر مادری است. برو برس.

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)